شعر هست و شعر هست و خیالمدرمیان رویای تـــــو عشق بود و واژه ها هم پر زنان دنبال تـــــو در میان واژه ای خفته بود دوستت دارم های من و به یاد عصر های بعد از مدرسه روی صد گلبرگ نوشتم دوستت دارم تو را رویای با تو بودن قصه ی شیرینی ست به وسعتِ تلخیِ تمامِ نبودنت خیال داشتنت شـمعی ست به روشنایی تمامِ تاریکیِ نداشتنت امشب آرام و بی صدا به تنهاییم تکیه داده و سهمِ داشتنت را رج به رج رویا می بافم دست هایت را دور من گره بزن مرا وادار به گفتن نامت کن مثل نخی که دانه های تسبیح را دور هم جمع کرده، بغلم کن من مقصدم گیسویت نباشد همه ی دوستت دارم هایم می ریزند گم می شوند تموم حرفای دلم رو شاملو میزنه اونجا که میگه : از رنجی خسته ام که از آن من نیست بر خاکی نشسته ام که از آن من نیست با نامی زیسته ام که از آن من نیست از دردی گریسته ام که از آن من نیست
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|